روزی مردی رو به حکیمی کرد
و گفت:
"ای حکیم چرا همسرم یک گل رز را که یک روز زنده است
و روز دیگر میمیرد اینقدر دوست دارد
ولی من که هرروز برایش میمیرم وزنده میشم دوست ندارد؟"
حکیم لبخندی زد و گفت:
خیلی قشنگ بود با وایبر برام بفرستش
روزی مردی رو به حکیمی کرد
و گفت:
"ای حکیم چرا همسرم یک گل رز را که یک روز زنده است
و روز دیگر میمیرد اینقدر دوست دارد
ولی من که هرروز برایش میمیرم وزنده میشم دوست ندارد؟"
حکیم لبخندی زد و گفت:
خیلی قشنگ بود با وایبر برام بفرستش
نظرات شما عزیزان: